امید زندگی مامان و بابا

ختنه ی آرسام

سلام عشق مامان...عمر مامان...نفسم...امیدم...همه ی وجودم... پسر نازم چند روزی بود که نمیتونستی خوب جیش کنی قطره قطره میکردی و همراهش جیغ و گریه بود...هر بار دل مامان رو میبردی و گاهی منم با تو گریه میکردم...طاقت ندارم گریه کنی عشق مامان... دیگه تحمل نکردیم و بردیمت رامسر پیش دکتر افتخاری...دکتر خیلی خوبیه و با تجربه هست...همه توی شرق گیلان میشناسنش...درسته پیره و خیلی خوبه...مشکل شکم دردت رو حل کرد و گفت باید ختنه کنید... راستشو بخوای من و بابا چون دکتر پیر بود ترسیدیم و قبول نکردیم اون انجام بده...تا اینکه دیروز رفتیم رشت پیش دکتر راستین...اخه خاله نینا از ختنه ی راستین خیلی راضی بود...دکتر خانوم بود که این خودش یکم دلهره اور بود...ولی...
6 شهريور 1392
1